باد



این که فقط به حرفهای یک نفر بسنده بکنی و اصل را برمبنای مرگ مولف بگذارید اشتباه است، این هم که مطابق با سوابق بی ربط یک نفر حرف یک نفر را بررسی کنید هم اشتباه است.

مبنای صحت حرف های یک نفر قبل از بررسی مستندات جهت صحه گذاری حرف ها می بایست حرفها و نتایج عملکرد گذشته اون فرد در اون موضوع در نظر گرفته شود. (لازم به ذکر است اگر فرد حرف زننده راجع به اون موضوع اولین بار است که صحبت می کند فرض را بر مبنای صحت حرفهای فرد گذاشته شود.) در صورت احراز صلاحیت حرف زننده در آن موضوع خاص و تایید صلاحیت نسبت به بررسی مستندات و ادعای حرفی که زده شده است اقدام گردد.


در انقلاب شاه اول حرف انقلابیون را نمی شنید و انقلابیون هی بیشتر فریاد کشیدند و عصبانی تر شدند. بالاخره زمانی که شاه صدای انقلابیون را شنید و گفت پیام انقلاب شما را شنیدم، دیگر انقلابیون آنقدر در هیجان و هیاهوی انقلاب خود گم شده بودند که صدای شاه را نشنیدند. انقلاب اسلامی حاصل برخورد تاریخی یک حکومت نابالغ با یک جامعه مدنی نابالغ بود. اگر یکی از این دو بالغ بود، صدای دیگری را به موقع می‌شنید و نمی‌گذاشت کار به فروپاشی بکشد؛ بلکه پیش از نقطه فروپاشی، برای یک انتقال عقلانی در قدرت، به تفاهم می رسیدند.

حکومت اکنون چنان خودش را در بحران گرفتار کرده است که دیر یا زود باید بین پذیرش پاردایم شیفت (افق گشایی / دگرش پذیری) یعنی پذیرش تغییرات جدی در اولویت‌بندی اهداف و چیدمان ساختار خویش یا تن دادن به درهم‌ریزی ساختار کنونی تصمیم بگیرد. اصلا دیگر نیازی به نقد نیست. نقد مربوط به زمانی است که بحران نیامده است؛ می‌گوییم و نقد می‌کنیم بلکه بحران نیاید. اکنون دیگر بحران آمده است، خود بحران بهترین ناقد عملکرد این ساختار قدرت است.


برای مشخص شدن چارچوب بحث، کلیدواژه‌ها رو تعریف و ساده سازی کنیم: اصلاحات ی ( reform ) که با عنوان دمکراسی‌سازی ( democratization ) هم میشه ازش یاد کرد به فرآیند بازتوزیع ( redistribution )  قدرت ی گفته میشود. برای سادگی بحث فرض میکنیم جامعه از دو طبقه تشکیل شده. طبقه فرادست ( Elite ) در برابر طبقه فرودست ( Mass ) که با عنوان شهروندان معمولی یا توده مردم شناخته میشود. تفاوت این دو طبقه در میزان بهره‌مندی از منابع اقتصادی، تاثیرگذاری در قدرت ی و . است. بازتوزیع قدرت در فرآیند دمکراسی‌سازی یعنی بخشیدن حق دخالت در امور ی به شهروندان ( از طریق انتخاب نماینده، حق رای) و امور اقتصادی ( از طریق تصویب و اجرای ت‌های مالیاتی‌ای که بیشتر متوجه طبقه ثروتمند(

دمکراسی‌سازی دو مولفه اساسی و ساختاری داره که اینجا بهش اشاره میکنیم :

اول اینکه همیشه از طرف طبقه elite اتفاق میفتد. دوم اینکه برای جلوگیری از رادیکال شدن فضا ( انقلاب، کودتا ) اون طبقه به این اصلاحات و شریک کردن شهروندان در قدرت ی تن میدهد. برای درک کامل این دو تا مولفه 4 تا مسیر مختلف از 4 تا کشور مختلف رو در حرکت به سمت دمکراسی یک بررسی تاریخی کنیم و بعد ببینیم که این دو تا مولفه چرا در بخش اصلاح طلب ایران وجود نداره.

1-      مدل بریتانیا از 1832 به بعد ( حرکت به سمت دمکراسی پایدار)

2-      مدل آرژانتین از 1810 به بعد ( دمکراسی ناپایدار و نوسانی --> کودتاهای متعدد )

3-      مدل سنگاپور از 1950 به بعد ( غیردمکراسی تک حزبی پایدار )

4-      مدل آفریقای جنوبی از 1870 به بعد ( غیردمکراسی ناپایدار)

در بریتانیا» پس از سال 1688، پس از انقلاب شکوهمند (Glorious Revolution)، دو مجلس اعیان ( The Lords ) و عوام ( The Commons )  تشکیل شدند. منطق انتخاب اعضا مبتنی بر ت‌های فئودالی طبقاتی بود. یعنی ون و اشراف در مجلس اعیان و نماینده‌های شهروندان در مجلس عوام.‎ ‏نماینده‌های انتخابی مجلس عوام (سمت چپ پارلمان ) اکثراً از طرف اشراف و زمین‌دارهای سرشناس (سمت راست پارلمان) معرفی میشدند و رای گیری هم مخفی نبود! بنابراین رای دهنده‌ها معمولاً از ترس بر خلاف میل اشراف رای نمیدادند.

این ساختار ی با اینکه با دمکراسی فاصله زیادی داشت، ولی قدم مهمی به جلو محسوب میشد. چون تشکیل منظم این مجالس خودش حاصل نزاع ی پادشاه‌های  سلسله استورات و اشراف بریتانیایی بود. جنگ داخلی 1642-1651 از عوامل تاثیرگذار شکلگیری پارلمان منظم بود. از مهمترین دستاوردهای انقلاب شکوهمند، تثبیت "حق مالکیت" بود که قدرت رو به  اشراف و زمین‌دارهای حاضر در پارلمان می‌داد که خواهان بازاری شدن اقتصاد ( liberation of economics ) بودند.تا اینجا قدرت از پادشاه به اشراف ( Elite ) منتقل شده. از اینجا به بعد تلاش میکنیم فرآیند شریک شدن شهروندهای معمولی در قدرت ی رو شرح بدم که در 6 مرحله! اتفاق افتاد.

مرحله اول تصویب اولین قانون انتخابات ( first reform act ) بود. مهم ترین دستاورد این قانون "حق  رای‌دهی یکنواخت بر پایه درآمد بود". با این وجود هنوز بخش زیادی از مردم بریتانیا حق رای نداشتند با تصویب این قانون تعداد رای دهنده‌ها ( فقط مردان! ) از 492700 نفر به 806000 هزار نفر افزایش پیدا کرد. با این حجم مشارکت هنوز 123 کرسی پارلمان مربوط به مناطقی بودن که کمتر از 1000 نفر میتونستن رای بدن. معنی این حرف ساده است : اشراف میتونستند مهره‌های مورد نظر خودشون رو خیلی راحت وارد پارلمان کنند! دمکراسی بی دمکراسی!

دومین مرحله تصویب دومین قانون اصلاحات ( second reform act ) در زمان دولت داربی ( 1867 ) بود و تعداد رای دهنده‌ها از 1.36 میلیون نفر به 2.48 میلیون نفر رسید. با تصویب قانون سوم در سال 1884، رای گیری از شهرها به روستاها هم رسید. جمعیت رای دهنده بازهم دوبرابر شد (فقط مردان)! با تصویب قانون بازتوزیع در سال بعد ( 1885 ) هر حوزه یک کرسی در پارلمان پیدا کرد و پارلمان به شکل امروزی دراومد. تا اینجای کار بیشتر از 60 درصد مردهای بزرگسال حق رای پیدا کردند.  بعد از آن قانون نمایندگی از جانب مردم ( representation of people act ) تصویب شد. طبق این قانون ( 1918 ) همه مردهای بالای 21 سال و زنهای بالای 30 سالی که مالیات میدادن یا با شخصی که مالیات میداد ازدواج کرده بودند حق رای پیدا کردند.  در نهایت با تصویب 6اُمین قانون اصلاحات همه زنها هم با مردها حق رای برابر پیدا کردند.

این دوره 96 ساله اصلاحات ی ( از 1832 تا 1928 ) که در اون قدرت ی که تنها در اختیار اشراف انگلستان بود به سمت تدریج به طبقه کارگر و عوام بازتوزیع شد رو کمی دقیقتر نگاه کنیم. مهمترین سوالی که به دنبال پاسخش هستیم اینه : چرا طبقه فرادست بریتانیا حاضر شد که عوام ( اینجا طبقه کارگر ) رو به مرور در قدرت ی سهیم کنه؟ به خاطر انسانیت؟ به خاطر حقوق بشر؟ به خاطر باور به عدالت و تعیین حق سرنوشت؟!!! پاسخ دانشمندای اقتصاد-ی یک "نه" بزرگ است.

یکبار دیگه فرآیند دمکراسی سازی بریتانیا رو با جزئیات بیشتری نگاه کنیم :

اولین قانون انتخابات سال 1832 به اجرا دراومد. اجازه بدید با هم لیست شورشهای مردمی رو قبل اون مرور کنیم!!!

  1. شورش لودیت (1816-1811)
  2. شورش اسپافیلدز (1816)
  3. قتل عام پیترلو (1819)
  4. شورش سویینگ (1830)

در جولای 1830 یک انقلاب هم در فرانسه اتفاق میفته. دقت کنید که این شورشها و میزان نیتی عمومی و ترس از گسترش انقلاب تا بریتانیا ( مشابه مدرنش یعنی الگوی بهار عربی و تسری انقلاب رو به خاطر بیارید ) طبقه اشراف رو بین یک دوراهی بد و بدتر ( آشنا نیست؟! ) گذاشت. بخشی از قدرت ی رو به عنوان باج به طبقه فرودست منتقل کنه یا ریسک انقلاب رو بپذیره. اشراف بریتانیا گزینه اول رو انتخاب کردند. ( تحلیل علت این انتخاب رو جلوتر توضیح میدم، چون برای درک این انتخاب به دیدن الگوهای دمکراسی‌سازی دیگه هم نیاز داریم )البته دیدیم که ساختار طوری بود که اشراف میتونستن گماشته‌های خودشون رو بذارن تو پارلمان. جنبش چارتیست‌ها (طرفدارای منشور مردم)، شورشهای مشهور هایدپارک، تاسیس اتحادیه ملی اصلاحات (1864) و مجمع اصلاحات (1865) تلاش طبقه عوام برای گرفتن قدرت بیشتر بود که دو سال بعدش نتیجه داد.در قدم مهم دیگه، یعنی اصلاحات 1918 هم نقش دو عامل پررنگ است. دولت درباره این اصلاحات در زمان جنگ با طبقه کارگر مذاکره کرده بود، چون بهشون نیاز داشت. از طرف دیگه 1917 انقلاب حزب بلشوویست (به رهبری لنین) در روسیه (مشابه انقلاب 1830 فرانسه)، خطر انقلاب رو زیاد کرده بود. بنابراین اگر بخوایم حرکت بریتانیا به سمت یک "دمکراسی پایدار" رو علت‌یابی کنیم به این میرسیم : طبقه فرادست برای جلوگیری از وقوع انقلاب در هر مرحله، از اصلاحات ی به عنوان یک مانع در برابر انقلاب و شورش طبقه فروست استفاده کرد.

ذکر این نکته خالی از لطف نیست که طرفداران تفکرات کارل مارکس ( چپ اقتصادی ) از این فرآیند با عنوان آمبرژوازه ( شبه بورژوا ) کردن طبقه پایین دست یاد میکردن که در اون با دادن امتیازاتی به کارگرها اونها رو فریب میدن و از انقلاب پرولتاریا منصرف میکنن! قبل از ادامه بحث یک مفهوم دیگه رو هم معرفی کنم : "قدرت ی". از دیدگاه دارون عجم اوغلو قدرت ی دو نوعه. یکی "قدرت ی عملی"، یکی "قدرت ی قانونی".  قدرت ی قانونی نیازی به توضیح خیلی نداره ( حق رای، انتخاب شدن به عنوان نماینده و .)

و اما بررسی قدرت ی عملی،اگر با نگاه توماس هابز به ت نگاه کنیم در ابتدا یک وضع طبیعی ( state of the nature ) می بینیم که در اون قانونی وجود نداره و انسان مشابه حیوان زندگی میکنه. در این وضعیت هرج و مرج تخصیص منابع بر اساس میزان وحشیگری ( Brutality ) صورت میگیره. یعنی فرضاً اگر یک سیب فقط برای مصرف یک نفر کافی باشه، سیب به کسی میرسه که از قدرت وحشیانه (brute force) بیشتری استفاده کنه. چون این وضعیت اصلاً مطلوب نیست هابز وجود یک دولت قدرتمند به شکل یک "لویاتان" رو ضروری میدونه که قوانین رو وضع و اجرا کنه و جامعه رو از آنارشی خارج کنه. در عمل مشخص شد که دولت مرکزی (لوایاتان) هیچ‌وقت نمیتونه اونقدر مقتدر باشه و بنابراین سیستم مورد نظر هابز ( دیکتاتوری مطلق ) ناپایداره (unsustainable)  و به چیزی که هابز بیشتر از همه مخالفش بود یعنی انقلاب و آنارشی منجر میشه. بنابراین اولین سرچشمه قدرت ی همین کارهاییه که یک گروه میتونه نسبت به بقیه گروه‌ها و جامعه انجام بده. تظاهرات، شورش، ترور، کودتا و . نمونه‌هایی از "قدرت ی عملی" و انتخابات،نهادهایی مثل پارلمان و نمایندگی نمونه‌هایی از "قدرت ی قانونی" محسوب میشن.

در هر فرایند ی ترکیبی از این دو قدرت وجود داره که بازیگران ازشون استفاده میکنند. دمکراسی‌سازی با بیشتر کردن وزن قدرت ی قانونی تلاش میکنه تا ریسک انقلاب رو کمتر کنه و سیستم رو پایدار کنه.البته برای پایدار کردن سیستم راه دیگه‌ای هم هست که ایرانیها بخوبی باهاش آشنایی دارن:سرکوب! به دلایل مختلفی ممکنه طبقه فرادست نخواد قدرت ی رو بازتوزیع کنه و خطر انقلاب رو هم کم ارزیابی کنه، یا اینکه بعد از بازتوزیع قدرت تلاش کنه بازهم سیستم رو به حالت قبلی برگردونه(کودتا)

به عنوان نمونه آرژانتین ؛ قانون اساسی جدید آرژانتین به عنوان نمونه‌ای از یک دمکراسی ناپایدار، سال 1853 نوشته شد. در سال 1862 ( بعد از دوره 50 ساله‌ای از جنگهای داخلی و آشوب ی بعد از اعلام استقلال این کشور در سال 1810 ) "بارتولومی میتری" به عنوان رییس جمهور انتخاب شد.  انتخابات در زمان میتری با وجود دادن حق رای به توده‌های مردم ولی فرمت نمایشی داشت و یک عروسک گردانی با مشارکت واقعی بخش کوچیکی از مردم بود (چقدر آشناست!). بعد از میتری "دومینگو سارمینتو" رئیس جمهور شد و حزب "استقلال ملی" رو شکل داد که با دستکاری انتخابات تا 1916 در قدرت موندن. در سال 1889 برای دولت سارمینتو یک اپوزیسیون جدی در منطقه "یونیون سیویکا" به رهبری "هیپولیتو یریگوین" تشکیل شد که شورش‌هایی رو در سالهای 1893 و 1905 به پا کردند. مشابه الگوی بریتانیا بعد از مدتی سرکوب، طبقه فرادست تصمیم به اصلاحات ی گرفتند. در سال 1912 رییس جمهور "سائنز پنا" قانون اصلاح انتخابات رو تصویب کرد که در اون از برگه رای مخفی استفاده میشد و تقلب در انتخابات ممنوع شد. حق رای همگانی برای مردان هم در عمل به اجرا دراومد. فکر میکنید سال 1916 چه کسی رییس جمهور شد؟ یریگوین!!! با تسلط حزب رادیکال بر ت آرژانتین فرآیند بازتوزیع قدرت ی شدت زیادی پیدا کرد. در سال 1916 محافظه‌کارها 42 درصد آرا رو داشتند. 1928 این رقم به 25 درصد آرا رسیده بود. فکر میکنید نتیجه چی بود : سپتامبر 1930 دولت یریگوین با کودتای ی سرنگون شد!

کودتای 1930، قدرت رو به طبقه محافظه کار برگردوند و اونها تا 1940 با تقلب در انتخابات در قدرت موندن. البته این فرآیند هم پایدار نبود. سال 1943 یک کودتای دیگه اتفاق افتاد و حکومت کاملاً به دست نظامی‌ها افتاد. رییس جمهور این دوره "دومینگو پرون"نظامی سابق بود. پرون گرایشات چپ داشت و خواهان افزایش دستمزد و رفاه اجتماعی کارگرا بود. با تقلب انتخاباتی 1951 بازهم انتخاب شد و تهای سوسیالیستی رو ادامه داد. سال 1955 یک کودتای دیگه! و تبعید پرون. تا سال 1966 چند دولت غیرنظامی سرکار اومدند. در شرایط نیتی عمومی شدید 1966 باز کودتا شد! بعد از کودتای 1966 ژنرال "خوان کارلوس آنگونیا" به قدرت رسید. در این دوران بسیج نیروهای کارگری و چریکی علیه حکومت شدت بیسابقه‌ای گرفت و دیکتاتوری واژگون شد. پرون از تبعید برگشت و در یک انتخابات واقعی به عنوان رییس جمهور انتخاب شد. دوباره ت‌های بازتوزیع قدرت و ثروت به نفع کارگران و احیای خدمات اجتماعی. در سال 1976 دولت مستقر که بعد از مرگ پرون در 1974 به وسیله ایزابل (همسر سوم پرون) اداره میشد با کودتا سرنگون شد و یکی از خونریزترین حکومت‌های نظامی تاریخ آرژانتین سرکار اومد.

ده ها هزار نفر در طول این دوره فجیع ناپدید شدند. هزاران نفر بدون محاکمه، زندانی و شکنجه و کشته یا تبعید شدن. این جنایات تا شکست نیروهای نظامی آرژانتین در جنگ فالکلند ( 1983-1982) ادامه داشت و بعد از اون با استعفای ژنرال گالتیری از قدرت دمکراسی باز احیا شد.

یکبار با هم مرور کنیم : 1912 دمکراسی ایجاد شد. 1930 با کودتا سرنگون شد. 1946 باز احیا شد. 1955 با کودتا از بین رفت. 1973 به طور کامل احیا شد. 1976 با کودتا نابود شد و در نهایت در سال 1983 تثبیت شد.

سوال اینجاست که فراز و نشیب در مسیر  آرژانتین بر خلاف بریتانیا انقدر زیاد بود؟ ‎

به نظر میرسه که اصلی ترین دلیل همون تهدید شدن طبقه فرادست از طرف ت های بازتوزیعی شدید احزاب رادیکال باشه. اقدامات سوسیالیستی شدید در یک جامعه‌ای که طبقه فرادست قدرتمندی داره اونها رو به واکنش وادار میکنه تا دمکراسی رو تضعیف کنن به هر طریقی. یعنی طبقه سنتی (صاحب ثروت و قدرت ) اگر دمکراسی رو خیلی بر علیه خودش ببینه برای سرنگونیش تلاش میکنه. این الگو در هائیتی و شیلی هم اتفاق افتاده. مثلاً بازتوزیع شدید قدرت و ثروت به وسیله  سالوادر آلنده (چپگرا) به سمت طبقه کارگر با کودتای پینوشه همراه شد.

بررسی سنگاپور به عنوان یک نمونه از "غیردمکراسی‌های پایدار" آسیای شرقی در این قسمت لازم است. مذاکرات بین سنگاپور و بریتانیا برای نوشتن قانون اساسی جدید به عنوان یک کشور مستقل، در سال 1959 به نتیجه رسید و حق رای همگانی برای سنگاپوری‌ها به رسمیت شناخته شد. ‎ حزب اقدام مردم به رهبری "لی کوان یو" به قدرت رسید و از 51 کرسی پارلمان 43 کرسی رو تصاحب کرد. این حزب از ابتدا به دنبال صنعتی شدن سنگاپور بود. بنابراین باید زمینه رو برای حضور شرکتهای چندملیتی فراهم میکرد. پس در یک بازه زمانی 8 ساله تمام اتحادیه‌های کارگری رو سرکوب کردن!  حزب اقدام مردم در سال 1967 اعتصاب رو هم غیرقانونی اعلام کرد!! اقداماتی از این دست باعث شد بخش رادیکال این حزب ( چپگراها ) یعنی نزدیک به 30 نفر از نماینده‌های پارلمان از حزب جدا بشن و "حزب سوسیالیست‌های باریزان" رو تشکیل بدن. البته حزب اقدام مردم با مجموعه اقداماتی تونست هژمونی خودش رو بر ت سنگاپور کاملاً حفظ کنه :

1-      حذف فیزیکی سران باریزان

2-      تهدید مردم به قطع کردن مزایای اجتماعی در صورت رای دادن به حزب رقیب

3-      ایجاد  کردن لیست سیاه برای اکتیویست های ی و .

باید اضافه کرد که با توجه به سلطه همه جانبه حزب اقدام مردم روی رسانه‌ها و این واقعیت که 86 درصد سنگاپوری‌ها در آپارتمان‌های دولتی زندگی میکردن،این حزب در قدرت باقی موند. اگر یک کشور مسیری مشابه شوک درمانی نائومی کلاین! رو طی کرده باشه در جهان اون سنگاپوره.

اما با یک تبصره خیلی مهم: نابرابری تا سال 2000 نسبتاً کم بوده. صد درصد جمعیت شهرنشینه. و علیرغم اینکه از زمان استقلال سنگاپور کشور به صورت تک حزبی اداره شده و یک دیکتاتوری محسوب میشه اما فشارهای ی کمی برای اصلاحات وارد شده و از 1963 به بعد برای سرکوب مخالفین نیازی به حذف فیزیکی نبوده. مشخصه سنگاپور که نابرابری پایین بود در آفریقای جنوبی دیده نمیشد و میل به سرکوب هم در حکومت سفیدپوستا بالا بود. بنابراین یک "غیردمکراسی ناپایدار" داریم که با رهبری حضرت نلسون ماندلا در یک مبارزه طولانی علیه آپارتاید به دمکراسی تبدیل شد.

حال ببینیم داستان آفریقای جنوبی چی بود : قبل از این که بریتانیا در 1853 نظام ی دو پارلمانی رو د خلیج تیبل پیاده و دولت مستعمره کیپ رو ایجاد کنه، تعدادی از مهاجرین هلندی که به بوئرها معروف بودند به مناطق داخلی‌تر مهاجرت کرده بودند. بوئرها در سال 1854 دولت آزاد اورانژ و در سال 1860 دولت ترانسوال رو شکل دادن. نظام رای دادن در مستعمرات کیپ در ابتدا بر اساس "حداقل درآمد" بود درست مشابه نظام بریتانیا در 1688 که از منطق فئودالی پیروی میکرد. اما کشف الماس در منطقه کیمبرلی و طلا در ویتواتر سرند روابط کارگر-کارفرما رو تغییر داد و به سمت نابرابری شدید سفیدپوست و سیاهپوست برد. از جمله قوانینی که در این مدت تصویب شدند :

1-      سیاهپوست ها حق حفاری زمین برای کشف الماس نداشتن.

2-      باید مجوز عبور میگرفتند ( برای جلوگیری از جابجایی نیروی کار )

3-       در مناطق و کمپهای جدا زندگی میکردند.

4-      از مشاغل خوبی که برای سفیدپوست‌ها بود منع میشدند.

این الگوی نابرابری بعدها کامل تر شد. در سال 1910 بریتانیا تمام مناطق رو با استفاده از حمله نظامی تسخیر کرد و از یکپارچه کردن دولتهای ترانسوال، آزاد اورانژ، ناتال و کیپ، اتحادیه آفریقای جنوبی رو ایجاد کرد. ( نقش طلا و الماس رو به خاطر داشته باشید. مثل نفت تو آت) نخستین دولت "لوئییس بوتا" و "یان اسماتس" قوانین تبعیض نژادی رو تثبیت کردند و به چیزی تبدیلش کردند که امروزه با اسم "آپارتاید" میشناسیمش. این فرایند با انتخابات حزب ملی به رهبری دی. اف. مالان کامل شد.  مبارزه سیاهپوستها علیه آپارتاید با تشکیل کنگره ملی آفریقا در 1912 شروع شد. این جنبش اول از سیاهپوستهای طبقه متوسط تشکیل شده بود و آروم بود، ولی به مرور به سمت رادیکالتر شدن رفت و برای همه سیاهپوست‌ها درخواست حق رای کرد. دهه 50 پر بود از اعتراضهای خیابانی و دادگاه‌ها بر علیه تبعیض نژادی. سال 1960 در جریان یک تظاهرات مردم شورش کردند و 83 نفر رو نیروهای سرکوب کشتند. دولت آپارتاید تصمیم گرفت کنگره ملی آفریقا رو منحل کنه. بنابراین تمام رهبران حزب ( شامل ماندلا ) رو دستگیر کردند. شورش 1976 در منطقه سووتو با 575 کشته نقطه عطف بود. چرا که فرهنگ مبارزه رو بین تمام اقشار سیاهپوست ها جا انداخت. دولت آپارتاید مجبور به امتیاز دادن شد : تشکیل مجالس مستقل برای رنگین پوستها و به رسمیت شناختن اتحادیه‌های کارگری.ولی این کافی نبود در سال 1984 قانونی که سیاهپوست ها رو از گرفتن مشاغل سفیدپوست ها منع میکرد برداشته شد. این هم کافی نبود چون آپارتاید هنوز در اصل دست نخورده باقی مونده بود. سال 1985 یک شورش گسترده دیگه : 879 نفر کشته شدند و 390 اعتصاب شامل 240 هزار کارگر شکل گرفت. قدم بعدی دولت آپارتاید اعلام وضعیت اضطراری و وارد کردن ارتش برای سرکوب مردم بود. اما در 1986 تحریمهای آمریکا شرایط رو برای دولت سخت کرد و خیلی از سفیدپوست‌ها رو به این نتیجه رسوند که تداوم وضعیت موجود امکان پذیر نیست.‎ بنابراین دولت با حزب کنگره آفریقا (اپوزیسیون) وارد مذاکره شد تا در مورد شرایط گذار مسالمت آمیز قدرت به توافق برسند. نگرانی اصلی سفیدها سرکوب به وسیله اکثریت سیاهپوست بود که درایت ماندلا و دادن تضمین برای حقوق و آزادی اونها روند گذار و اصلاحات ی رو آسون کرد. و در نهایت قانون اساسی جدید در 1994 به تصویب رسید و پرزیدنت ماندلا اون رو امضا کرد. انتخابات برگذار شد و کنگره ملی آفریقا 62.7 درصد آرا رو به دست آورد. این هم مسیر حرکت طولانی و دشوار آفریقای جنوبی به سمت دمکراسی از طریق اصلاحات. این تاریخچه فشرده از این 4 کشور که قطعاً جای بحث و گسترش خیلی بیشتری دارد اما به ما این اجازه رو میدهد که اصلاحات ی در ایران رو در 30 سال گذشته بررسی و مقایسه کنیم. خیلی خلاصه محورهای اصلی مقایسه و نقاط تاریخی کلیدی رو مطرح کرده و با هم مرور کنیم:

اول گفتیم که اصلاحات و دمکراسی سازی تبدیل قدرت ی عملی به قدرت ی قانونیه. به زبان ساده تر : اگر قانون اساسی تغییری نکنه اصلاحاتی اتفاق نیفتاده.

دوم اینکه اصلاحات ی یعنی امتیاز دادن "اجباری"طبقه فرادست برای جلوگیری از انقلاب. نقطه مقابل این فرایند سرکوبه.و در نهایت نیروی اپوزیسیون که در تلاشه تا طبقه فرادست رو به امتیاز دادن وادار کنه باید از قدرت ی عملی ( تظاهرات، شورش، و .) استفاده کنه. این الگو رو در روند دمکراسی سازی هر 4 کشور دیدیم.

ببینیم این مشخصه‌ها روی جنبش اصلاحات ( با شروع از دوم خرداد 76 ) چقدر منطبقه.

قانون اساسی جمهوری اسلامی از سال 68 تا امروز سه خیز بلند به سمت توتالیتر شدن برداشته:

1-      مطلقه شدن ولایت فقیه

2-      شورای بازنگری قانون اساسی

3-      تفسیر "استصوابی" از نظارت شورای نگهبان به جای تفسیر استطلاعی»

حزب اصلاحات در ایران اگر مدعی داشتن دستاورده باید نشون بده در این سه زمینه تونسته چه تغییراتی ایجاد کنه. تغییر معنی دار در توزیع قدرت ی و دمکراسی‌سازی واقعی شامل تغییر در یکی از این سه اصل است که در عمل هیچ دستاوردی وجود نداشت.اصلاحات باید از "قدرت ی عملی" استفاده کنه. یعنی دعوت به تظاهرات، شورش، اعتصاب و . برای گروهی که قدرت ی قانونی نداره و به دنبال بازتوزیع قدرت در قانونه یک اصله. در تاریخ اصلاحات کلاً یکبار این اتفاق افتاده : 25 بهمن 1389 که مردم رو به خیابون فر. علاوه بر این اصلاحات ی باید از نهادهای بین المللی برای تحت فشار گذاشتن حاکمیت فرادست استفاده کنه. در عصر جهانی شدن فشار اقتصادی از راه تحریم ( مدل آفریقای جنوبی ) میتونه طبقه فرادست رو به امتیاز دادن به مردم وادار کنه. دقت کنید که اینجا هدف من نشون دادن اینه که جنبش اصلاحات در ایران مولفه‌های ی لازم برای اینکه یک جنبش اصلاحات واقعی باشه رو نداره. اصل "فشار از پایین، چانه زنی از بالا" مطرح شده به وسیله سعید حجاریان از زمان جنبش دانشجویی 78 به اینطرف دیگه وجود خارجی ندارد.تلاش خاتمی برای محدود کردن قدرت قانونی ‌ای با تصویب لوایح دوقلو ناکام موند. شورای نگهبان مجلس ششم رو قلع و قمع کرد برای دور بعد و بازهم هیچ دعوتی به تظاهرات و اعتراض از طرف اصلاحات اتفاق نیفتاد! این یعنی در توازن ی قدرت شهروندان مدنظر نیستند.همین تغییر نکردن قانون اساسی و شکست پروژه بازتوزیع قدرت ی بود که مردم رو به تحریم انتخابات ( استفاده از قدرت ی عملی ) در 84 هدایت کرد. و از اون زمان به بعد هم تلاش جدی در این زمینه اتفاق نیفتاد و مسئله اصلی یعنی تغییر قانون انتخابات (به عمد؟!) فراموش شد.با توجه به عملکرد این حزب می توان گفت، بزرگترین مشکل حزب اصلاح طلب معضلات سیستم ی کشور نبوده و تنها با اشخاص موجود در بدنه قدرت مشکل دارند، بطوری که مشاهده شده است در طول این چهار دهه، دهه اول به مراتب سیاه تر از سه دهه بعدی بده و اعضای این حزب نمی خواهند درک کنند که ظرفیت سیستم ی و قانونی این وضعیت کنونی بوده و فردی مناسب تر از فرد حاضر در راس سیستم ی کشور وجود ندارد.

 نتیجه این موارد نه تنها این است که جنبش اصلاحات محکوم به شکست است، بلکه بر اساس قواعد اقتصاد ی و پارامترهایی مثل ضعیف شدن طبقه متوسط، ایدئولوژیک بودن حاکمیت، نابرابری شدید اقتصادی و نبودن نهادهای ی مستقل هر اصلاحاتی محکوم به شکسته و انقلاب قدم اول در مسیر اصلاح است، می توان نتیجه گیری کرد با توجه به دیدگاه آقای بهشتی همان اراده ای که به قانون مشروعیت میدهد همان اراده هم می تواند از آن سلب مشروعیت کند » تنها باید طبقه فرادست» را با قدرت عملی به دادن امتیاز وادار کرد.

 

 

پی نوشت: این مطلب از منابع گوناگونی از مانند مقالات محمد محبی، توییت های درد مشترک()»، مقاله Jr. barrington به نام Social origins of dictatorship and democracy و مقالات و مطالب دیگر می باشد.


صد شور نهان با ما،تاب و تب جان با ما
در این سر بی سامان،غمهای جهان با ما
درد اونجایی توی دل آدم رخته میکنه که یه جایی توقف میکنی، به عقب نگاه میکنی و بعد برمیگردی به جلو نگاه میکنی، می بینی که کوله باری از خاطره و داستان اون پشت سر هستش و یک سری داستان جدید پیش رو.
سعی میکنی داستان های جدید رو خودت شروع به نوشتن بکنی ولی می بینی که حتی قلم هم مال خودت نیست و مهره جلوی رخ در این بازی شطرنجی که حتی رخ هم پشت سرت نیست ولی همه از تو انتظار دارند که شاه رو کیش کنی و پیروز میدان باشی.

ناپلئون میگه، در دوران صلح به سربازانت خدمت کن تا در دوران جنگ به تو خدمت کنند.
یه روزی یک جایی تصمیم میگیری که قاعده بازی رو بهم بزنی و خودت بازی رو اونطوری که دوست داری انجام بدی. شروع میکنی شمشیرت رو تیز میکنی، میخوای حرکت کنی به پشتوانه دوستانت، خانواده ات و همه اون افرادی که در دوران صلح کنارت بودن و بهشون خدمت کردی، ولی وقتی که شمشیر تیز شده ات رو نشونشون میدی، همه از اطرافت پراکنده میشن، اونایی هم که موندند تعهدات دوران صلحشون رو بهت یادآوری میکنند و میگند در صورتی که به اون تعهدات در دوران جنگ و پسا جنگ پایبند باشی کنارت هستند وگرنه.

این بانگها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظه ای نفس و نفس سر می کشد در لامکان
هرسوی شمع و مشعله هرسوی بانگ و مشغله
کامشب جهانِ حامله زاید جهان جاودان
شبی تصمیمت رو میگیری، میگی که فقط، فقط، فقط یه نفر باید باشه بقیه مهم نیست اون باشه میرم جلو، همچون آلکیدس برای خوشایند هرا به هراکلس تغییر میکند، خود را آماده تغییر میکنی. میری که صحبتت رو شروع کنی، میری که شروع کنی به شمشیر زدن و شمشیر خوردن، میری چون کاوه به جنگ ضحاک، چون زیگموند به جنگ فافنیر و چون اودیسه به جنگ تراوآ، اما.
درمقابلت خوان های ائوروستئوس که به کمک هرا تعریف شده است را میبینی و همچون ادیسه سرگردان می شوی بدون راهنما، بدون کمک و بدون کشتی.
پس خشم من زآن سر بُود وز عالم دیگر بُود
این سو جهان آن سو جهان بنشسته من بر آستان
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
درگوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان

و اینطوری میشه که همه چیز در لحظه فرو میریزه. طوری که هیچ کاری از دستت بر نمیاد و همون سرباز جلوی رخ هم بدون اینکه حرکتی بتونه بکنه، از صفحه شطرنج بیرون انداخته میشه. و بعد از اون زمزمه میکنی زیر لب :
پیوسته آرزو کنمت…
بلکه آرزو، از شرمِ ناتوانیه خود، جان به سر شود!


رادیکال(جزر) موجود جالبی هستش، وقتی به یک چهارم برخورد میکنه، اون رو تبدیل به یک دوم میکنه، و وقتی به چهار بخورد میکنه اون رو تبدیل به دو میکنه.

توی جامعه ما از این آدمهای رادیکال نما زیاد هستند

کسانی که آدمهای کوچک رو بزرگ میکنند و آدمهای بزرگ رو کوچک


به آدما نچسبید ، درک کنین که آدما توی زندگیاتون رهگذرن ، اجازه ی گذر بدین ، بزارین وقتی که حس نیاز داشتن بیان پیشتون ، سعی کنین کم باشین برای آدما اینجوری توقعتونم ازشون کمتر میشه ، و همه چیز برعکسشم هست ،‌ شما هم برای بقیه رهگذرید ، رهگذرای خوبی باشین.
پ.ن: متنی از دوست عزیزی به نام مستعار عنسان

الحمدلله الذی جعلنا من الدیدار چشمهایش، لمس دستهایش و بوسیدن لب هایش

الحمدلله الذی جعلنا من النبود دوریش، اندوه نبودنش، غم نگشودنش

الحمدلله الذی جعلنا من العدوو حسودانش، ذوق زندگان آغوشش، فداییان خنده های بی پایانش.

پ.ن: بخشی از متن از دوست عزیزم محمدامین چیتگران» هستش.


امروز یک سال بعد از خروج آمریکا از برجام، اعلام کرد که ایران دو بند از بندهای برجام رو اجرا نمیکنه.

1- فروش اورانیم و خرید کیک زرد

2- فروش موجودی مازاد آب سنگین

و 60 روز فرصت داد برای اصلاح سیستم مبادله بانکی و خرید و فروش نفت و بعد از 60 روز دو بند دیگر را اجرا نمی کند.

1- عدم رعایت سطح غنی سازی

2- دوباره سازی و بکارگیری اراک

روز منفی یک

فرانسه ایران رو تهدید کرده بود که اگه این کار رو بکنه مشکل بر میخوره.


40  روز دیگه باقی مانده است.

دیروز نجفی شهردار سابق تهران زن دومش رو که ناشی از پروژه پرستو بود را کشت.

ترامپ گفته که حکومت ایران به همین ترتیبی که هست میتونه باشه

ژاپن احتمالا واسطه باشه و بعد از انقلاب اولین باری هست که میاد ایران.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها